دخترعزیزم مهدیسدخترعزیزم مهدیس، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
مهرسانازممهرسانازم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

ماه وخورشید مامان وبابا

من یک مادرم (تقدیم به شما نفسهام )

من مادرم گاهی اوقات فکر میکنم فقط منم که اینقدر فرزندم رادوست دارم و فکر میکنم هیچ کسی آنقدر که من عاشق فرزندمم، او عاشق فرزندش نیست اما وقتی بی تابی یه مادر رو با حتی تب کردن بچه اش میبینم میفهمم او هم عاشق است من مادرم وقتی شیرین زبونی فرزندم من را از خود بی خود میکند و آن لحظه انگار تموم دنیا رو بهم دادن و حتی هیچ کسی نمیتواند دل مرا اینگونه بلرزاند میفهمم مادر بودن یعنی چه من مادرم اما وقتی شب تا صبح فرزندم مریض است بیدار میمانم و دعا میکنم و اشک میریزم...از هیچ کسی انتظاری ندارم و می خواهم خودم باشم و فرزندم و خدا که ازو محافظت کند من مادرم اما وقتی که به فرزندم میگویم دوستت دارم و او میگوید منم...
30 فروردين 1392

مریض شدن مهرسا نازم

سلام دخترهای نازم چند روز وقت نداشتم بیام براتون بنویسم از روزی که پایان 3ماهگی مهرسا نازنازی بود اخه اون روز یه روز خوب بود جزءبعدازظهرش که حالم خراب شد صبح پاشدم یه  غذای باب میل مهدیس خانم درست کردم بعد ازظهرشم رفتیم دکتر مهرسا برا گرفتن قد ووزنش دکتر گفت همه چیز نرمال هست ولی وقتی گفت مهرسا گلم گوش سمت راستش چرک کرده خیلی بهم ریختم  داغون شدم اخه نازنازی مامان 15 روز داشتی بی قراری میکردی من احمق نفهمیدم بودم که  گوشش چرک داره مریضه هی فکر میکردم گشنه میمونه خلاصه که کلی تو ماشین گریه کردم بابا حامد هم ارومم کرد دکتر هم برا مهرسا نازنازی چرک خشک کن داد به مدت 5روز باید استفاده بکنه تا بعد ببینیم چی میشه خدا...
30 فروردين 1392

پایان 3ماهگی مهرسا

سلام دخترهای گلم امروز زیادوقت ندارم  خیلی سرم شلوغه اومدم فقط برا مهرسا نازنازی بنویسم مبارک باشه پایان 3ماهگیت عشق مامان     اگر وقت بشه میام عکسهای امروز میزارم عاشقتونم عزیز های مامان شماها ماه وخورشید من وباباحامد هستیدنفسمون به نفس شما بنده ...
27 فروردين 1392

اولین هیئت رفتن مهرسا

سلام دخترهای گلم بازم امروز یه وقت ازاد پیدا کردم اومدم براتون بنویسم از دیروز که شهادت حضرت زهرا(ص)بود برا اولین بارپریشب من ومهدیس خانم گل با بابا حامد ومهرسا نازنازی رفتیم هیئت واونجا جمع خانواده پدری باباحامد مهرسا نانازی برا اولین بار دیدن اخه تا اون شب ما غیر ازپیش عمه ها و باباجون و عمو  اینهاجای نرفته بودیم که کسی مهرسا رو ببینه حتی مسافرت موسی اباد خلاصه که مهرسا خانم اولش آبروداری کرد خواب بودن ولی سریع پاشدن یه نیم ساعتی خوب بود ولی چشمتون روز بد نبینه کاری با ماکردکه دیگه پشت دستم داغ کردم دیگه حسینیه نرم با وجود این مهرسا خانوم نازنازی دیروز هم که خونه خاله من (خاله نسرین )دعوت بودیم هیئت اولش دو به شک بودم برم یا نه ...
26 فروردين 1392

کارهای جدید مهرسا

سلام دخترهای گلم چند وقته نتونستم بیام براتون بنویسم مهرسا نازم حسابی شیطون شدی خوابت که کم شده حسابی هم مارو سرگرم خودت کردی براآبجی مهدیس که ذوق میکنی ما کلی میخندیم از دستت برا من وباباحامد که هی دست و پا تکون میدی که بغل ات کنیم بابا دلش میسوزه وبغل ات میکنه ولی من نه آخه دوست ندارم بغلی بشی چه کنم مامان بدی هستم  مهدیس خانم شما هم که با رفتن مجدد به پیش دبستانی حسابی وقت مارو گرفتی چه کنم خدا کنه این 1ماه زودتر تموم بشه تا ماهم راحت بشیم راستی میخواستم چند تا عکس از مهرسا بزارم که عمه انسی تو عید انداخته بود اخه خیلی نازنازی هستی جیگر مامان عاشقتم خوب دیگه باید برم فکر ناهار باشم باباحامد از مغازه میاد وگرسنه هست ههههههههههه...
22 فروردين 1392

دلم گرفته ای خدا

سلام دخترهای گلم امشب دلم خیلی گرفته مهرسا نازم دو شبه داری بی قراری میکنی نمیدونم چته انقدر گریه میکنی که هلاک میشی نه دلت درد میکنه اخه من همه جوره در مورد غذایی دارم رعایت میکنم نمیدونم شاید گشنه میمونی حالا هفته دیگه میبرمت دکتر خودت ببینه از لحاظ وزن گرفتن چه جوری هستی اگه خوب نباشه غذا کمکی میدم خیلی امشب دعا کردم الانم بالاسرت نشستم تا 10دقیقه دیگه اگه بیدارنشی میخوابم ازامشب تذرت کردم بی قراریهات کم بشه روزی یه مقدار پول بذارم کنار به نیت 6ماه امام حسین (ع)بدم مامانی بده برا بچه یتیم های که حاج خانم میشناسه الانم برم یه کیک بخورم بعدشم بغلت بخوابم مهدیس باباباحامد خوابن من عاشق تو مهرسانانازی هستم گریه هات دیوونه ام کرده مهدیس مامان...
19 فروردين 1392

رفتن باغ وحش

سلام دخترهای گلم میخواستم از دیروز بیام براتون بنویسم جور نشد روز پنجشنبه 15فروردین رفتیم باغ وحش 4تایی خیلی خوش گذشت مهدیس نازم کلی کیف کردی من فراموش کارم یادم رفت دوربین بردارم ازت عکس بگیرم مهرسا نازم توهم ماه بودی اصلا خدا رو شکر اذیت نکردی ناهار کوکو سیب زمینی بابا حامد درست کرده بود تو پارک خوردیم برا مهدیس نازنازی که یه روز فراموش نشدنی بود برگشتنم رفتیم موهای مهدیس کوتاه کوتاه کردیم شدی شکل پسرها بعد هم مهرسا ومهدیس بردم حمام امروز اولین مرتبه بود که مهرسا خودم بردم حمام تنهایی همیشه بابا حامد میبرد  خلاصه که روز خوبی بود امروز هم خونه بودیم بعد ازظهر یه سر رفتیم خونه دایی هادی بازدید شون پس دادیم مهدیس خانم هم امشب ...
16 فروردين 1392

تقدیم به دخترهای گلم

تو... آسمان آفتابی من اوج دلخواه من بستر گرم من دلپذیرترین هدیه من اوج احساس من بهترین دوست من تا پایان عمرم مایه ی الهام من مقصود من نور درخشان من شب و روز من شفادهنده ی دل من فرونشاننده ی خشم من تسکین دهنده ی درد من هیجان بهاری من جواهر بسیار نادر من قلب و روح من کامل کننده ی زندگی من کمربند ایمنی من بهترین شانس من انرژی دهنده ی من اشتها زای من خورشید پگاه من سرگرمی غروب من شریک رقص من باغبان قلب من سرچشمه ی خنده ی من آغاز و پایان من فرستاده ی آسمانی من آتش سوزان من بزرگ ترین آرزوی من همراه روح من سرانجام...
14 فروردين 1392